سلام
جایزه مسابقه نی نی متفکر طراحی تقویم ( تاریخ این پست رو داشته باشید همیشه به یادم می مونه ) توسط مامان پریسا ( مامی صدرا و صهبا ) برام ایمیل زده شد دستتون درد نکنه ممنونم با همه ی گرفتاریهاتون این کارو به سرانجام رسوندید
موضوع مسابقه سری دوم مشخص شده عزیزان می تونید به این آدرس ( روی آدرس کلیک کنید ) برید و با رعایت شرایط شرکت در مسابقه شرکت کنید
اینم دومین تقویم ریحان عسلی
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 276 تاريخ : پنجشنبه 28 ارديبهشت 1391 ساعت: 12:59
سلام
دخترم از دیشب یکمی حالت خوب نبود آب ریزش بینی داشتی تا صبح ناله می کردی ، ظهر که بابایی اومد بردیمت دکتر، تشخیص دکتر حساسیت فصلی بود ( وای چقدر گریه کردی تا دکتر معاینه ات کرد ) خداروشکر اما این آب ریزش بینی ات بد جور کلافت کرده و تا عطسه میکنی ...
عصری هم یکمی بدنت داغ شده بود اما فقط یکی دو ساعت ادامه داشت و بعد قطع شد
امروز واسه اولین بار ناخن هاتو لاک زدم اونم تو خواب وقتی بیدار شدی متوجه نشدی و بعدش که دیدی یکمی تعجب کردی ، آخر شبی خیلی بهونه می گرفتی منم لاک رو دادم دستت و ادای اینکه می خوام برات لاک بزنمو در آوردم اما در کمال ناباوری دیدم که چیزی نگفتی و دوست داشتی اگه می دونستم موقع بیداری ات لاک می زدم چه مشقتی کشیدم تا تونستم همه ی ناخن های دست و پاتو لاک بزنم
هوا همچنان سرد شده و بخاری ها هم هر دو خاموش هستن هر کاری میکنم روشن نمیشن الان که دارم این مطلبو برات می نویسم ساعت 01:11 هستش و پاهام یخ زده و جیگر مامان در خواب نازه
اینم عکس دخملی با لاک دستش که به زور اتل متل تونستم ازت یه عکس درست و حسابی بگیرم
پ.ن 1: پیشاپیش روز زن و مادر رو به همه ی دوستای خوبم به خصوص به مادر عزیزم تبریک میگم
پ.ن 2 : دیروز 91/02/20عمه ی ریحانه جان رسما با تولد نوه شون مادربزرگ شدن همین جا یه باره دیگه تبریک میگم ، ایشالا که خدا براتون نگه داره
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 218 تاريخ : پنجشنبه 21 ارديبهشت 1391 ساعت: 2:30
سلام
چند وقته پیش یکی از دوستای خوبم ازم درخواست عکس ریحان کرد ... گذت گذشت تا دیروز که هدیه شون به دستم رسید
ممنونم زینب جون تقویم خیلی قشنگ بود دستتون درد نکنه و همینطور ممنونم بابت استیکر و قاب عکس کودک ایشالا منم جبران می کنم
امیدوارم که دوستی مون همیشگی و مستدام باشه
اینم ریحانه و هدایاش
تقویم رو گذاشتم روی یخچال که همیشه جلوی چشمم باشه
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 255 تاريخ : سه شنبه 19 ارديبهشت 1391 ساعت: 22:43
سلام
دیشب 91/02/17 رفتیم خونه ی عمو اکبر شام دعوت بودیم دلیلشم خونه ی جدیدشون بود که تازه نقل مکان کرده بودن ، دیگه مثه قبل غریبی نمی کنی و از وقتی رفتیم اونجا همش تو اتاق طاها ( پسر عموت ) بودی و همش بازی می کردی و از اونجایی که به خاطر دختر بودنت اسباب بازی هات عروسک هستن و ماشین نداری خیلی ماشین های طاها جونو دوست داشتی
خونه شون تو یه برج 20 طبقه ست و منظره ی خونشون خیلی قشنگ بود ، چند شب پیش که زلزله اومد من همچین ترسیدم که نگو من که یکی هیچ وقت نمی رم توی یه برج زندگی کنم
هنوز همچنان هوا یکمی واسه شما بچه ها سرده و نمی تونم با لباس تابستونی ببرمت بیرون
حالا اینم عکسای مهمونی دیشب
ریحانه قبل از رفتن تو حیاط اون گوشه توپ سعید پسر همسایه رو دیدی و می خواستی توپ رو برداری
ریحانه و منظره ی خونه عمو اکبر ، شب که با روشن شدن چراغ های خونه ها خیلی زیباتر از روز دیده می شد
ریحانه و طاها ، حالا ببین خودت رنگ پوستت روشنه که پیش طاها چقدر تیره تر افتادی ( خدا نگهش داره ماشالا هزار ماشالا طاها مثه برف سفیدِ ) به نظرم یکمی شبیه به طاها هم هستی اما همه میگن ریحانه داره روز به روز بیشتر شبیه به خودت (من : مامانی ) میشه !!!
این لباستو خیلی دوست دارم منو یاد نوک طلا توی کارتون خونه ی مادر بزرگه میندازه
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 264 تاريخ : دوشنبه 18 ارديبهشت 1391 ساعت: 2:25
سلام
مامانی الان که دارم این پستو برات می نویسم ساعت 2:46 بامداد روز شنبه 91/02/16
دیشب خیلی تنقلات خوردم شب خواستم بخوابم شکمم درد می کرد گفتم بیآم یه سری تو دنیای مجازی بزنم و وبگردی کنم
داشتم عکسای یکی از دوستان رو که رمزشو برام فرستاده بود می دیدم که یهو خونه لرزید وای خدا پنجره ها بد جور به هم تکون می خوردن
بابایی هم بعد از دیدن فیلم تو پذیرایی خوابش برده بود یهویی دویدم سمت اتاق و گفتم وای خدایا دخترم
بابایی همچنان خواب بود صداش کردم و گفتم بلند شو که زلزله اومده تو حالت خواب و بیدار گفت چی میگی حالا منم دست و پام شروع به لرزیدن می کنه و قلبم بدجور تند تند میزنه میگم پاشو زلزله اومده میگه پس چرا من نفهمیدم منم فقط دیوارو گرفته بودم و زل زده بودن بهت که چه شیرین خوابیده بودیاومدم سمت کام و ساعتو نگاه کردم دیدم ساعت 2:19 دقیقه ست و از ترسم می خواستم کام رو خاموش کنم گفتم نه یه سری تو سایت زلزله نگاری بزنم ببینم ثبت شده شایدم من خیالات به سرم زده
بعد از حدود 20 دقیقه ثبت شد که http://irsc.ut.ac.ir/currentearthq.php?lang=fa بله زلزله بوده اونم فقط 2.7 ریشتر
وای خدا جون لحظه لحظه ات شکر خدایا خودت رحمی به ما کن اینو نوشتم تا یکمی از حال و هوای ترسم کم بشه بابایی هم از خواب که بیدار شد رفت پیشت خوابید و الانم داره گیم میزنه تا چشاش خسته شه و بخوابه
اگه فردا عمری بود میآم این پستو ویرایش میکنم
خلاصه که این زلزله هم واسه خودش بحثی شد و کلی بگو و مگو برام درست کرد و آخر سر هم کلی به عکس العملای همدیگه خندیدیم
بعدا نوشت : امروز بعد از اینکه بابایی اومد خونه و نماز آیات رو خوند (چه خوندنی هم ) سر میز ناهار گفتم خداییش من دیشب خیلی ترسیدم و تا خونه تکون خورد زودی پریدم سمت اتاق که ریحانه خوابیده بود ، داشتم می گفتم مادر بودن چه عالمی داره و ... هنوز حرفم تموم نشده بود میگه آره راست میگی دیدم کی رفت پیش ریحان خوابید شما یا من ؟ منم اینجوری بودم هان من بیدار بودم که متوجه زلزله شدم جنابعالی که خواب ناز بودید
خلاصه که این زلزله هم واسه خودش بحثی شد و کلی بگو و مگو برام درست کرد و آخر سر هم کلی به عکس العملای همدیگه خندیدیم
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 211 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391 ساعت: 18:15
سلام
دیروز 91/02/13 بابایی اومد خونه و نمازش خوند منم زودی شما رو آماده کردم که بریم پارک ، شام هم کوکو سبزی درست کرده بودم
قبل از اون هوای خونه خیلی گرم شده بود گفتم لباسای تابستونیت رو بپوشونم ببینم واسه امسالت اندازه میشه یا نه که خدا رو شکر اندازه بودن بعد از اونم دیگه یکی شون رو از تنت در نیآوردم ای خدا چه ذوقی من میکردم وقتی می دیدم هوا گرم شده و میشه از این به بعد لباس تابستونی تنت کنم
موقع رفتنی می خواستم لباس آستین کوتاه تنت کنم که بابایی گفت یه لباس آستین بلند هم براش بیآر شاید هوا سرد شه آخر شبی ، منم دیگه حوصلم نشد و با لباس آستین بلند آماده ات کردم
از وقتی رفتیم پارک تا تاب رو دیدی یه سره گفتی تاب تاب ، صف تاب هم خیلی شلوغ بود گذاشتمت روی سرسره اما دوست نداشتی و فقط چشمت به تاب بود ( قوربون قد و بالات بشم من تو خونه تاب داری اگه من بگم ریحانه سوار تاب میشی نگاش میکنی اونوقت تو پارک تا تاب رو دیدی...)
خلاصه یه دو باری گذاشتمت سوار تاب شدی و بازم هی واسه خودت می خوندی تاب تاب آبازی
بابایی خوب شد که گفت واسه ریحانه لباس آستین بلندم بیآر هنوز نیم ساعت از اومدنم نگذشته بود که هوا یهو سرد شد و بارون شروع به باریدن کرد خیلی با حال بود یه دفعه بارون تند شد بابایی هم زودی وسایلا رو جمع کرد و دوان دوان خودمونو رسوندیم به ماشین و اومدیم خونه
الانم که دارم این پست رو میذارم ( 91/02/15 ) هوا سرد و بارونیه و دختر مامان هم خوابیده
قوربونت برم اینجا ( همون که گفتم لباسای تابستونی تنت کردم ) اولین باری بود که میگفتم دست رو روی هم بذار و مثلا لالایی کن که بهتر از این بلد نبودی دستاتو به هم دیگه نزدیک کنی و بذاری روی صورتت همینم واسه من کلی بود دخترم
گذاشتمت که از روی سرسره سر بخوری همش چشمت به تاب بود
این عکسم همین طور بازم به تاب ...
اینجا هم داری به آسمون در حال باریدن ( با فلاش تو عکس قطرات بارون رو نشون دادم ) نگاه میکنی به کمک یه دختر ناز نازی دیگه الاکلنگ هم سوار شدی
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 230 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1391 ساعت: 17:54
سلام
خیلی خوشحالم که نزدیک به 1 سالیه که شروع به وبلاگ نویسی کردم با شما عزیزان آشنا شدم و به دوستی با تک تک تون افتخار میکنم
اما چیزی که این روزا ذهن من رو به خودش مشغول کرده این کامنت های اشخاص فضول و حسود
از آخرین کامنتی که دلمو بدجور لرزوند 4 ماهی می گذره ، با پیغامی مبنی بر هک شدن وبلاگم .... گذشت تا 9 اردیبهشت که باز یه کامنت دیگه این بار خیلی بیشتر از قبل ناراحتم کرد خدا رو شکر با دادن آی پیش به مدیریت بلاک شده و دیگه نمیتونه برام مزاحمتی ایجاد کنه اما مثله این جور آدما کم نیستن
خیلی با خودم کلنجار رفتم حتی تا مرز حذف کردن اینجا هم رفتم یا تغییر آدرس بدم
اینجا ما همه ی خاطرات بچه هامونو ریز تا بزرگش می نویسیم غافل از اینکه دسترسی راحت ترو به افراد سودجو می دیم منم به عنوان یه مادر دلم نمی خواد واسه عزیزترینم و کسی که جونش به جونم بسته ست یا حتی تو زندگی زناشوییم مشکلی پیش بیآد
بذار اون فردی که کامنت گذاشته فک کنه کار خودشو کرده برام اصلا مهم نیست چیزی که الان خیلی برام مهمه ریحانه ی بهشتیمه که میخوام دور از هر گونه چشم زخمی باشه ( خواننده ی خاموش داشتنم بد نیست چشم و دلمو بیشتر باز کرد )
از این به بعد همه ی پستامو رمز دار میذارم تا وقتی که نی نی وبلاگ ادامه ی مطلب رو رمزدار کنه
اینم رمز اب29سع23 پستایی که از این به بعد میذارم ، نظرات این پستم غیر فعال میشه لطفا اگه نظری هم دارید به صورت خصوصی برام بذارید. ممنون
بعدا نوشت : قسمت نظرات رو فعال میکنم تا نخواید برید پست قبل و از اونجا برام در خواست رمز کنید اما همچنان نظراتتون رو به صورت خصوصی بذارید منم پاسخ هاتون رو خصوصی میذارم
فعلا این رمزو داشته باشید از اونجاییکه یه بار تهدید به هک وبم شدم باید یه رمز خوب بذارم که رمزمم هک نشه
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 236 تاريخ : چهارشنبه 13 ارديبهشت 1391 ساعت: 17:55
سلام
امروز صبح با صدات از خواب بیدار شدم و روی ماهت رو مثه همیشه خندون دیدم امروز که الان دیروز شده دارم برات این پست رو می نویسم
ساعت 1 بعداز ظهر بردمت حموم قوربونت برم که خیلی آب رو دوست داری و واسه تعویض پوشکت تا میرم آب رو باز میکنم که بشورمت از دستم فرار میکنی ولی همین که میگم بریم آب بازی خودتو می ندازی تو بغلم ( خیلی ناراحت میشم وقتی با دروغ میتونم به کارم برسم خدا کنه این روزا زودی بگذرن )
بعدش ساعت 2 یا همون 14 بابایی اومد خونه ، تنگ ماهی رو اوپن بود گفت: ای وای ماهی بزرگه مرده منم گفتم نه بابا این که داشت واسه خودش می چرخید رفتم نزدیک دیدم نه معلق رو آب بابایی گفت بذار ماهی رو بردارم و دوباره آبشون رو که روز قبل عوض کرده بود رو عوض کنم شما هم عشق ماهی همش می گفتی مایی مایی
تا ظهر که به اتفاق بابایی خوابیدید و منم مثه همیشه بیدار ، خوش به حالتون این روزا فقط خواب من همون خواب شبونه ست و دیگه از خواب بعداظهر خبری نیست
بابایی عصر با بیدار شدن شما خانم گل بیدار شد ( رفته بودی بالا سرش و واسه خرسی ات لالایی می خوندی )
با رفتن بابایی یکمی دلم گرفت سر و صدای بچه ها از تو کوچه می اومد هوای خونه سرد بود اما بی خیال شدم و زودی شلوارتو عوض کردم و گفتم بریم یکمی تو حیاط حال و هوامون عوض شه قوربونت برم تا کفشاتو پات کردم تندی دویدی سمت در حیاط ، هوا خیلی سرد بود و باد هم می وزید طوری که لرزم گرفت
از بودن تو حیاط خیلی خوشت اومده بود هی از این ور حیاط می دویدی اون سمت دیگه اش قوربونت برم پارسال همین موقع ها البته یکمی دیرتر روروئکت رو می آوردم تو حیاط و واسه خودت حسابی کیف می کردی اما امسال واسه خودت خانمی شدی و دیگه نیازی به روروئک نداری
خیلی لذت می بردم وقتی می دیدم واسه خودت خوشی و بازی میکنی ، ریحان فدات بشم من همه ی دنیای من تویی عزیزمالان هم خوابیدی خواب های شیرین ببینی گل نازم
عکسا هم در ادامه ی مطلب
EXniniweblog.comEXدنبال ماهی توی تنگی
کفشتو دیدی می خوای اونم پات کنی فدای این دخملی گلم بشم من
پسر همسایه از طبقه ی دوم داشت به بازی بچه های تو کوچه نیگاه میکرد شما هم از سر و صداش متوجه حضورش شدی
محو تماشای گنجشکا هستی
اینم یه عکس ( ٧ ماهگیت ) پارسال 90/04/06 عشق من با روروئکت تو حیاط
در حال بازی کردن
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 246 تاريخ : دوشنبه 11 ارديبهشت 1391 ساعت: 2:41
سلام
عزیزم بالاخره اعلام نتایج رای گیری معلوم شد و با عکسی که از شما توی مسابقه شرکت داده بودم برنده شدی
امیدوارم که در تمامی مراحل زندگیت موفق باشی دخملم
ممنونم از مامان پریسا ( مامی صدرا و صهبا جون ) که چنین مسابقه ایی با عنوان نی نی متفکر گذاشتن که با این ایده شون ما مامان ها و نی نی های نازمون رو به هم دیگه بیشتر آشنا کرد
و
مرسی از دوستان خوبم که با رای شون به ما یاری کردن و ریحان عسلی برنده ی مسابقه شد تبریک میگم عزیز مامان این دومین باریه که توی مسابقه برنده شدی
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 207 تاريخ : شنبه 9 ارديبهشت 1391 ساعت: 17:03
سلام
دخمله شیرین زبونه مامانی که این روزا اینقدر برام شیرین حرف می زنی که دلم میخواد بخورمت
از عید به این ور خیلی خوب حرف میزنی و کاملا منظورتو برام میرسونی که چی می خوای ، یه روزی یکی از دختر عموهات گفت ( نمیدونم کدومشون بود خدا حفظشون کن ماشالا کم دختر عمو نداری که )
بعضی حرفا هستن که فقط مامانا می دونن که بچه شون چی می گه الان من همون حسو دارم و وقتی بابایی خونه ست و حرف می زنی و بابا متوجه نمیشه من میگم که چی گفتی و در پوست خودم نمی گنجم که من تنها کسی هستم که می فهمم چی می گی خدایا هر کی که بچه می خواد اگه به صلاحته بهش بده که شیرین ترین جزء زن بودن همین مادر بودنش
حالا یکم از شیرین زبونی هات بگم :
الان چند وقته دو کلمه هم پشت سر هم می گی مثلا : بخور بخواب : بخوری بکاب
آب بده : آب بده یا وقتی میگی آب بخوری منظورت اینه که آب می خوای
( پریشب ٩١/٠٢/٠٣ واسه اولین بار از خواب بیدار شدی و ازم در خواست آب کردی قوربونت برم که خیلی تشنه بودی )
خرس: کرس وقتی باهاش بازی می کنی میگی کرسی لا لا بکاب : خرسی لا لا بخواب خیلی قشنگ می خوابونیش
از مکالمه ی تلفنی هم اینا رو بلدی و وقتی گوشی دستت باشه گوشی به گوش و به دست می گی : الووووووووووو کوبی خدافظی : الو خوبی خداحافظ بیم ددر : بریم ددر
این روزا خیلی به حموم رفتن علاقه داری تا می بینی در حموم بازه می خوای بری تو حموم و تو وان ات بشینی و همش می گی آبازی : آب بازی آَموم : حموم
وقتی سوار تابت میشی میگی تاب تاب آَبازی: تاب تاب عباسی
اگه چیزی دستت باشه و بعد از دستت بیفته و بخوای دنبالش بگردی می گی : کوشی کو
فعلا مورچه و عنکبوت رو با لولو بهت یاد دادم
دایی رو از دالی کردن خیلی زود یاد گرفتی عموهاتم وقتی می بیننت همش بهت میگن ریحان بگو عامو که البته عمو رو هم عامو میگی هم عمو
قوربونت برم من وقتی از خواب بیدار میشی و میبینی من تو اتاق نیستم صدام میکنی مامانییییییییی
ای جونم الان که دارم این پستو برات می ذارم صبحونتو دادم دستت (نون و پنیر ) داری به خرسیت هم می دی و همش داری می گی بکور بکور هومممممممم و یه چیزی که یادم رفته بود و یادم انداختی یه وقتایی که کاره بدی می کنی واسه اینکه یاد بگیر ی که کاره بدی کردی و دیگه تکرار نکنی بهت می گم ای بی ادب نه نه و شما فقط ادبشو بلدی بگی داری به خرسیتم میگی ادب بخور بخور !!!
فعلا همینا یادم میآد اگه چیزی از قلم افتاده بود میآم همینجا برات می نویسم خیلی وقت بود که می خواستم از شیرین زبونی هات بگم اما هر روز یه چیزه جدیدی می گفتی مردد بودم که توی کدوم قسمت از خاطراتت ثبتشون کنم
بعداً یادم آمد : وقتی می خوایم غذا بخوریم همش میگی قذا قذا و میری کنار صندلی میایستی و همش میگی بسین : بشین و نشستنت همانا و خرابکاریهات همانا کلا خیلی واسه غذا خوردنمون باهات مشکل دارم نمیدونم چیکار کنم همش دست به همه چی میزنی
وقتی میگم کو دندونات دست میزنی بهشون و بهم میگی دَدون : دندون
وقتی مثلا دارم سیب زمینی سرخ میکنم و همش جیغ می زنی که بهت بدم بهت میگم خب الان بهت میدم چرا گریه می کنی میگی کُب : خب در کل حرف ( خ) رو کِ میگی
اوه یه چیزه خیلی مهم که یادم اومد اینه که وقتی چیزی ازم بخوای با گفتنه آنو آنو که همون اونای خودمون میشه اشاره می کنی
مِسی : مرسی روهم یاد گرفتی
پ.ن : مامان ثنا و ثمین جون مامان رهام برام کامنت گذاشته که چرا وقتی براش کامنت میذاری آدرستو نمیذاری ؟ جوابش با شما !!! من حوصله گیس و گیس کشی ندارما برو تو وب خودش بهش جواب بده
بعدا نوشت : خواب شما همیشه واسه خودش جریانات داره
امروز ( 5 اردیبهشت 91 ) از صبح ساعت 10 که بیدار بودی به غیر از 1 ساعتی که خوابیدی همش بیدار بودی تا ساعت 12 شب که بازم به زور خوابوندمت
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 302 تاريخ : پنجشنبه 7 ارديبهشت 1391 ساعت: 10:26
سلام
چهارشنبه 91/01/30 هوا یکمی خوب بود بچه ها اومده بودن تو کوچه فوتبال بازی می کردند تا از خواب بیدار شدی زودی لباساتو عوض کردم و بردمت بیرون تا هم حال و هوایی عوض کنی هم اینکه بریم سوپرمارکت تنقلات بگیرم
اولش که مات و مبهوت بچه ها رو نگاه می کردی که با چه ذوقی دنبال توپ می دویدن بعدش که گفتم بریم ریحانه زودی شروع کردی به دویدن قوربونت برم من این اولین باری بود که پیاده با مامان میرفتی سوپرمارکت
اینجا هم که اینطوری نگاه می کنی یه پسررو دیدی که داشت واسه خودش می دوید
ادامه ی مطلب فراموش نشود
EXniniweblog.comEXقوربونت برم که هر چی مامانی بهت بگه گوش می کنی دیروز و پریروز این اتفاق افتاد داشتم با کام کار می کردم هر دو تصویر تازه از خواب بیدار شده بودی اولی بیسکویت دادم دستت بخوری آخه من هر چی قوربون صدقه ات برم کمه بخدا بیسکویت هارو از دستم گرفتی دیگه من فک کردم پشت سرمی و داری بیسکویتاتو می خوری یهو برگشتم دیدم دخمل عزیزم مثه همیشه که مامانش می خواد بهش غذا بده یه دستمال زیر پاش پهن می کنه رفتی جلو دری رو برداشتی و انداختی زیر پات که خرده ریزه ی بیسکویت نریزی روی فرش اون سینی رو هم روی میز ناهار خوری بوده
این جوری نگاه کردن منو کشته بخدا
تصویر دوم هم باز مثه سری قبل لواشک لقمه ایی داده بودم دستت بازی کنی حتی واسه بازی کردنت هم از چادر من به عنوان زیر اندازت استفاده کرده بودی چقدر من این کاراتو دوست دارم
پ.ن 1: ممنونم از دوستای خوبم که مثه همیشه با ما بودن و تو این مسابقه به ریحان عسلی رای دادن
پ.ن 2: عکسای پست ریحانه و مهارتاش رو که حذف کرده بودم گذاشتم واسه عزیزانی که ندیده بودن
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 289 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1391 ساعت: 0:21
سلام
ریحانه جان از روزی که توی پارک جلفا گذاشتمت توی تاب و دیدم خیلی دوست داری برات تاب خریدم مامانی مبارکت باشه
ماشالا اینجا هم که تازه اول بارون اومدنه الهی شکر ( در واقع فصل بارش بارون از فروردین شروع می شه تا اواخر اردیبهشت ) الانم که دارم این پستو برات میذارم هوا ابریه و داره بارون میآد و دختر گلم تازه از خواب بیدار شدی قوربونت برم من
از شوق دیدن تاب همون شبی که برات خریدم نصبش کردیم و چقدر خوشحال بودی و واسه اولین بار که گفتم ریحانه این تاب تابه زودی یاد گرفتی و الانم همش می گی تب تاب آبازی ( عباسی ) خودمونه قالب توجه خاله سودی
قوربونت برم که خیلی مهربونی کلا به خودم رفتی موقع سوار شدن دوست داری عروسکاتم پیشت باشن تازه گیا خیلی با عروسکات بازی می کنی مخصوصا این خرس آبیه که پارسال مامانم قبل ازعید 90 برات فرستاد
اینجا اولین باریه که سوار تابت شدی
ریحانه و عروسکت خرسی
برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 230 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1391 ساعت: 19:59
سلام
از دست شما وروجک خانم بنالم یا خوشحال باشم یه وقتایی یه کارایی می کنی که از خنده روده بر می شم یه وقتایی هم .... اما منصف باشم باید بگم که خیلی شیرین کاری هاتو دوست دارم و بی خیاله بعضی کارات می شم اما یه چند تا نمونه هم می ذارم برات تا ببینی که چه کارایی که از دستت بر نمیآد ملوسکم
تو این عکس من داشتم پذیرایی رو جارو می کشیدم که صدای جیغت بلند شد اومدم دیدم سر بطری نوشابه از دستت افتاده و رفتی زیر صندلی که برش داری خواستی بلند شی دیدی نمیشه و با
سر و صدا منو خبر کردی
تو شیشه آب پرتقال ریختم برات که بخوری اینجوری با دندون گرفتی
اینم داغه داغه همین دیروز عصری تازه از خواب بیدار شده بودی منم داشتم تی وی نگاه می کردم خواستی بیسکویت روی میزو برداری نتونسته بودی ( یعنی دستت نرسیده بود ) باز با جیغت منو صدا کردی
جالب بود برام اوایل که بابایی صندلی رو برات خریده بود اصلا دستت هم بهش نمی زدی اما یه چند وقتیه که وسیله ی بالا برت شده و هر جا که دستت نمی رسه می ذاری زیر پاتو مثه نرده بون ...
کودکانه های دخترم و مادرانه های من...برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 256 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1391 ساعت: 0:23